سگهای نگهبان ..

دلم میخواست تو زندگیم یه رایدر داشتم ، که با دلسوزی و‌محبت بهم قوت قلب و دلگرمی میداد و میگفت ،اشکالی نداره من اینجام فکرشو نکن ، درستش میکنیم...

اومدم بنویسم از خشم و ناراحتی 

ولی چه فایده 

نمینویسم دیگه .فایده ای که تا الان نداشته .پس ننویسم بهتره .

عوضش میخوام از آدم های رهگذرِ حال خوب کن بنویسم .

از این آدم امن هایی که جدیدا مد شده میگن .

از اینایی که یه ردی رو روانم میزارن ، با خاطره هاشون ،حرفاشون ،عکس العمل های لحظه ایشون ..


ف نوشت:امروز تولد یکی از همون آدم هاست.


بوی تینر تا مغز استخونم رسوب کرده..

خونه بازسازی میکنی خیره سرت ، خبر مرگت که تمیز بشه .

تا یک ماه بعدش  هم باید تِرمالی رنگ کارو عمله و بنا رو بسابی.


هیچ کس تو این خراب شده کار بلد نیست انجام بده.

ادعامون هم کون خر و پاره کرده.

ما از افراد نزدیک خود بیشتر از دیگران بی خبریم ...کسی را که همیشه در کنارمان است دیگر اصلا نمیبینیم..

رویال مچ‌رو‌ بازی میکنم.

برای فرار از فکر و خیال ...

استرس دارم اظطراب همچنین .گریه هم بیخ یقمو گرفته .

ناراحتم 

از این که پسرک چهار ساله که هر  رو از بر تشخیص نمیده امروز بهم گفت دلم نمیخواد تو مامانم باشی .

از این که همسر حس تنفر رو بهم منتقل میکنه و میگه از صدات و قیافت حالم بهم میخوره .نزدیک من حتی نشو...

از این که همگی از خواهر و مادر و در و همسایه فاز مادر ترزا برمیدارن و از بچه نگه داشتنم ایراد میگیرن.

از این  که چقدر زندگی کردن برای من سخت میاد .

از این که دلم میخواد روزه سکوت بگیرم و‌با احدی حرف نزنم ...

تجارب زندگی....

از من به شما نصیحت و وصیت .

اگر همسرتون خسیسه اگه توهم توطئه داره اگه فکر میکنه رفته تو پاچه اش ، اگر فکر میکنه همه عنن و اون خوبه ، اصلا باهاش خرید نرین ، خرید نکنین ، دنبال کارای یه کم گنده مثل بازسازی خونه که اصلا و ابدا نرید ! 

خودتون رو کامل بکشید کنار بزارید هر گوهی که حق هست همونه رو بخوره .

این قضیه برای دوران نامزدی هم هست. 

این شخصیت خودش رو‌تو خرید عروسی ، خرید زیور آلات ، لباس عروس ، تالار و باغ ، عکاسی و غیره نشون میده .

اسیر هورمون های جنسی نشید ، فکر نکنید اگر ردش کنید دیگه موندین خونه پدر ، همونجا ترمز دستی رابطه رو بکشید و خودتون رو از ناراحتی های روحی و روانی در آینده نجات بدین .


و من الله توفیق...!

حرف های که در دلم میماند...

برگ‌ اول : 

ترازو رو از زیر میز میکشم بیرون ، هر چی که تنم هست رو در میارم و میرم روش .نسبت به دیروز ۳۰۰گرم اضافه نشون میده .خودم رو تنبیه میکنم ، زیر لب میگم امروز از صبونه خبری نیست .

جدیدا از تنبیه کردن خودم لذت میبرم .از هر نوعش باشه . اینم یه یه بیماری روحی روانیه دیگه ایه که تازه زده بیرون.

میکشونم خودم رو به مطبخ.خدا خدا میکنم یه تیکه گوشت چرخی باشه .

یه ملات درهم باهاش درست میکنم میزارم رو گاز تا قل بزنه .


برگ دوم :

نمیدونم حساسیته با سرماخوردگی ، هر چی هست دهنم رو صاف کرده . از دمنوش پنیرک بگیر تا هر چی اسپری و قرص تجویزی دوست و اشنا..

عطسه های پیاپی و فین کردن عصبیم کرده .

فروشنده پسرک جوان بیست و چهار پنج ساله ای هست که دندون های کامپوزیت شده ی ردیف بالاش ناجور تو ذوق میزنه . میفرمایند گاز شیشه ای بهتر از گاز استیله ، آمپرم میره بالا ، بی خودو بی جهت نیست که عصبی میشم ،گرمای شدید و تشنگی بهم فشار میاره .صدای تلق تلق کردن اسکوتر پسرک از یه ور ، ادا اصول های حضرت سلطان که اول فاز مایه داری  برمیداره و بعدش به دنبال قیمت مدل ها تو دیجی کالا میگرده و مجدد میگه گاز میخوای چیکار خرج اضافه ست !

-آقا شما خودتون تا حالا گاز تمیز کردین ؟

-نه خانوم 

خواستم بگم پس زر نزن وایستا کنار و تز نده .


برگ سوم: 

هِلک وِلِک با دماغ کیپ شده میرسم دم آسانسور.خانومی که نمیشناسم ولی ادعا میکنه برای طبقه چهارم هست بهم میگه اسانسور خرابه .

چند باری هم خودم دکمه رو میزنم بلکه شاید فرجی بشه .

بی فایدست 

روی طبقه سوم گیر کرده .

شال های دور سر رو میکنیم و روی شانه میندازیم . کمر همت میبندیم که چارتا پله بریم بالا.

از بچه های طبقه سوم شاکیه .از اشغال بودن و به گوه کشیده شدن کابین آسانسور ، از به گند کشیدن مشاعات با دوچرخه های این بچه ها

چیزی نمیگم 

ندارم که بگم 

لبخند میزنم و سرم رو تکون میدم.

تو دلم میگم منم همینطور ،